پنجم تیرماه سال 1343 برابر با پانزدهم صفر، در همسایگی مسجد جامع روستای خانیک کودکی متولد شد که پدر و مادرش (علی و حوا) نام او را غلامرضا گذاشتند. غلامرضا در کودکی به بیماری سختی مبتلا شد بطوریکه از او قطع امید شده بود. مادر شبی در خواب میبیند کودکش شفا گرفته و این خواب در دنیای واقعی نیز تحقق مییابد.
غلامرضا بزرگتر شد، دوره ابتدایی را در روستا و راهنمایی را در کاخک گذراند. در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب با عضویت پاسدار رسمیبه سپاه پاسداران انقلاب اسلامیکاخک پیوست. جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شده بود و احساس وظیفه در جهت ادای دین لحظهای او را رها نمیکرد.
سال 1362 به کردستان اعزام و در تیپ ویژه شهدا مشغول به خدمت شد. یگان خدمتی غلامرضا در انجام عملیاتهای سخت علیه ضدانقلاب در کردستان زبانزد بود و در هرکجا عملیات انجام میداد، وحشت خاصی سراپای وجود ضد انقلاب را فرا میگرفت. تیپ ویژه شهدا تحت فرماندهی شهید محمود کاوه بود که دشمنان برای سرش جایزه بزرگی تعیین کرده بودند.
ازدواج غلامرضا
غلامرضا در دوم تیرماه 1363 با دختر عموی خود ازدواج کرد اما این پیوند زمینی که در آسمانها بسته شده بود نتوانست او را از تکلیف و ادای دین باز دارد. درحالیکه یک هفته از ازدواجش نمیگذشت، جامه رزم بر تن کرده و جان مشتاقش را پیشکش راه حق نمود و سروِ قامتش را سپر تندبادهای شرور بیگانه قرار داد.
قصه شهادت غلامرضا از آنجا شروع شد که به همراه جمع زیادی از رزمندگان با هدف مقابله با ضدانقلاب وارد پادگان قوشچی واقع در سلماس آذربایجان شرقی شد. در حوالی مرز ترکیه نبردی به وقوع پیوست که غلامرضا از ناحیه سر مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفت. او را برای درمان به عقب منتقل کردند. پس از مداوا و در حالیکه سرش باندپیجی بود، دوباره به جمع رزمندگان بازگشت.
در اسفند سال 1363 رزمندگان اسلام در منطقه هور، شرق رودخانه دجله خود را آماده میکنند تا یک بار دیگر پیروزی نبرد خیبر را تکرار کنند. سرانجام عملیات بدر پس از یک هفته نبرد سنگین و به رغم استفاده بعثیها از سلاحهای شیمیایی نظیر بمب فسفری، اعصاب، باران زرد و غیره، با تثبیت موضع ایران در شرق دجله خاتمه مییابد و هورالعظیم آزاد میشود.
ساعت 11 شب بیستم اسفند1363عملیات بدر با رمز مقدس یافاطمه الزهرا (س) در منطقه هور واقع در شرق رودخانه دجله آغاز و تا اوایل سال 1364 ادامه یافت. هدف از این عملیات کنترل جاده بصره-العماره بدرآفرینان که غلامرضا و ولی اله خراسگر خانیکی نیز در جمع آنها بودند، با پشتیبانیهای لازم بر قایق سوار و پس از طی کیلومترها راه و گذشتن از تلههای انفجاری، موانع ایذایی و دیگر استحکامات از سه محور قوای نیروهای بعثی را مورد حمله قرار میدهند.
جزیره مجنون جایی بود که غلامرضا در آنجا به همراه شهید ولی اله خراسگر خانیکی در 22 اسفند 1363جام شهادت را نوشید اما هردو جاویدالاثر باقی ماندند. شهیدان باکری و برونسی نیز در عملیات بدر به شهادت رسیدند. رژیم صدام از 22 تا 27 اسفند 1363 بیش از 30 بار از انواع سلاحهای شیمایی استفاده کرد و بی سابقه ترین بمب باران شمیایی خود را تا آن زمان را این عملیات بکارگرفت.
سه هفته پس از جاویدالاثر شدن غلامرضا؛ فرزندش حامد چشم به جهان گشود و رایحه خوش زندگی در منزل شهید پیچید اما گویا حامد از فقدان پدر آگاه بود و در تمنای وصال او؛ بی تابی میکرد؛ تا اینکه عمر کوتاه این غنچه نو شکفته درحالی که دو ماه از تولدش نگذشته بود به خزان مبدل شد. حامد به پدر شهیدش پیوست و در قطعه شهدای بهشت صدرای روستا به خاک سپرده شد و در انتظار بازگشت پدر شهیدش بی تابی میکرد.
هفده سال بعد بقایای پیکر مطهر این سردار مخلص اسلام در جزیره مجنون تفحص و در چهارم تیر 1380، کاروان سبز و سرخ شهادتش، کوچه و خیابانهای خسته و زمستان زده شهر و روستایمان را به برکت قدوم او جان تازهای بخشید و این پیکر هجران کشیده بصورت باشکوه روی دستان مردم و مسئولین در گناباد، کاخک و روستای خانیک تشییع و در گلزار شهدای روستا و در جوار مقبره کوچک فرزندش به خاک سپرده شد. پنج سال قبل از رجعت پیکر مطهر غلامرضا، حاجعلی؛ پدر او از دنیا رفته بود و شکوه و عظمت این بازگشت را از آسمانها با افلاکیان نظاره گر بود.
غلامرضا، مودب، خوش برخورد، باگذشت و از عاشقان مخلص امام و اسلام بود. به دین و انقلاب علاقه خاصی داشت. به تبعیت از امام و دفاع از کشور و اسلام، از همه تعلقات دنیایی دست کشید. او برای لحظات بسیار کوتاهی درخشید و برای همیشه از دیدهها محو شد.
در خاطرهای که یکی از هم سن و سالان شهید نقل کرده چنین آمده است. روزی با شهید آبگون در کنار گلزار شهدای روستا قدم میزدیم. گفت بیا اینجا جایی برای خود نشان کنیم. گفتم مطمئن باش ما را همینجا دفن خواهند کرد. در حالیکه نگرانی خاصی در چهره اش دیده میشد گفت: البته اگر جنازه ما را بیاورند.
مادر مرا ببخش که دیرآمدم یک مشت استخوان شدنم طول میکشید
نویسنده: حسین نجفی خانیکی
برگزاری هشتمین یادواره مشترک شهدای گرانقدر روستاهای خانیک و دیسفان (اتحاد و همدلی)